با کدام مرز
یک موقعی ذهنم درگیر مرزهاست.این که فلان کار در فلان موقعیت درست است یا غلط.این که فلان کار خاص در فلان موقعیت میتواند درست باشد.این که یک چیزهایی هست که خیلی در درستی و غلطی شناورند در احتمالات.حالا اما قضیه اصلا این نیست رفتار کاملا غلطی که نمیتوانست متوجهاش نباشد، نمی توانست حاصل سهل انگاری و حواس پرتی باشد.فاجعهای که مدام در ذهنم تکرار میشود.هر لحظه میخواهم بالا بیاورم، وضعیت ذهنیام این طوری است هیچ چیزی را نمیتوانم وارد ذهنم کنم ،اندک تمرکزی ندارم.کاش میشد این صحنه های مسموم را مثل غذای مسموم بالا آورد و بعد میتوانستی چرب و شیرین طعام را دوباره بچشی و لذت ببری اما،..
اما حیف که با هزاران مشقت فقط میتوانی یککمی عقب بزنیشان.الان که عقبش هم نمیتوانم بزنم همینطور توی ذهنم چرخ میخورد و سرگیجه گرفتهام